آهان
خب رابطهی ما بخاطر اینکه باهم مشکل داشتیم تموم شد.
در واقع یکسری عوامل بیرونی باعث شد که این اتفاق توو رابطهی ما بیفته و من از همون موقع که پیشنهاد کات کردن رو مطرح کردم میدونستم پشیمون میشم ولی چارهی دیگهای نبود. درواقع اونموقع تنها راه محافظت از اون و رابطمون همین بود چون اگه ادامه پیدا میکرد دیگه چیزی از اون احساس نمیموند بین ما.
اون سه ماه باعث شد که متوجه بشیم از اون چیزی که فکرشو میکردیم بیشتر به همدیگه نیاز داریم.
درسته که برای اون این شکلی شد که به قول خودش زندگی کردن بدون من رو یاد گرفت و خیلی هم آسیب دید اما خب الان داریم بهتر میشیم.
درواقع الان دقیقا شدیم برعکس همدیگه.
قبل از جدایی اون مثل الان من بود و مثل الان اون
الان مسالهای که وجود داره اینه که دوریم از هم متاسفانه و اون خیلی راضی نیست که بیاد شهر دیگهای زندگی کنه
قبل از جدایی هم این مشکل رو داشتیم ولی الان حادتره.
من تمام اون چهارسال رو توی شهر اونا زندگی کردم و الان توی شهر خودم شرایط کاری خیلی بهتری دارم
و موقتا هم قراره اینجا زندگی کنم
اما اصلا راضی نمیشه و به همین دلیل با اینکه عقد کردیم اما دوریم از همدیگه.
گاهی که از دلتنگی صحبت میکنه واقعا نمیدونم چی بهش بگن
که حالا برای لجبازی یا هرچیز دیگهای حاضره این دلتنگی رو تحمل کنه اما حتا موقت هم زندگی توی شهر دیگه رو امتحان نکنه.
تازه توی شهر خودشون هم فقط مادرش هست و خیلی هم اهل رفیق بازی نیست اما زور اون شهر از من بیشتره گویا.
قبلا هم وقتی مسافرت میرفتیم همش دلش میخواست زودتر برگرده.
کلا هیچجا جز خونه احساس امنیت نمیکنه
و همیشه به من میگه تو مثل خونهای برای من
اما در این مورد یهم اعتماد نکرده هنوز
من مطمئنم اگر قبول کنه تمام این ترس ها و مشکلات از بین میره