شوهرم اصلا زندگی مشترک بلد نبود همش توقع داشت همه جا خانوادش هم باشن سر موضوع کوچیک سرم داد میزد وقتی میرفتم خونه باباش همش ازم ایراد میگرفت نمی اشت راحت باشم اونا چیزی بهم نمیگفتن اما خودش همش ایراد میگرفت مثلا میگفت ندیدم سلام کنی ب دختر خواهرم من کمک شون کار میکردم ک اونم دیگه نکردم ب خاطر رفتار های شوهرم بعد برا همه چیز دروغ میگفت من ام الکی هی میگفتم طلاق بیا جدا شیم...
ی بار دعوا شد گفتم خونه مامانت اینا سالی ی بار میام تو عصبانیت گفته بودم رفت بهشون گفت همش تا دعوا میشد میرفت خونه مون میگفت از ظرف های نشسته ام عکس میگرفت نشون همه میداد اما ب خودم نمیگفت بشور 5 ماه میگفت شب ها محل کارم یک شب در میون اما نبود و خونه باباش بود و نزدیک یکسال من تنها ناهار خوردم چون فکر میکردم اون سر کاره اما نبود خونه باباش بود بعد از اینکه فهمیدم 2 ماه خیلی میزدمش بهش فحش میدادم اونم صدام رو ضبط میکرد و برا خانوادش پخش میکرد حتی شب یلدا من رو ول کرد و رفت پیش خانوادش اما میگفت سرکارم... جلو خانوادش ی بار بی احترامی کرد بهم البته تقصیر من هم بود طلاهام رو بهش دادم گذاشت تو بانک بعد دیگه نداد بهم گفت بهم طلایی ندادی بهم قول میداد برام گوشی بخره اما نمیخرید داعم من رو با خواهرم مقایسه میکرد منم اونو با شوهر خواهرم
تقصیر کی بوده همش میگم شاید اگر تو عصبانیت نمیگفتم با خانوادت مسافرت نمیام یا توی کارها کمک شون میکردم یا میرفتم خونه شون میخوابیدم اینطور نمیشد من خواستم جبران کنم ب خانوادش گفتم بیایم مسافرت بیاین خونه مون اما اونا کینه شتر داذن
الانم اومدم قهر و شوهرم برا مادر م زنگ زد پلیس و قفل در خونه رو عوض کرده تقصیر کیه من یا اون...
خودم زندگیم رو بهم زدم؟