اوه یبار دعوای بدی داشتیم حالم خیلی بد بود من تصمیم گرفتم با یکی از دوستام برم مسافرت یک روزه گفت بری از خونه یکی میارم خونه فکر کردی زن قحطه
منم گفتم اتفاقا مردم قحط نیست
نزدیک بود خودمو به کشتن بدم
لباس زیرم تو حیاط پهن کنم غوغا میکنه روش ده تا لباس میندازه
خب معلومه ک شما باید جای خیلی ادمارو براس جبران کنی☹️
خیلییی سخته میدونم با تمام وجود درکتون میکنم ولی باید یجا استارت خوب شدنشو بزنین،ممکنه خیلی زمان ببره،ممکنه شکست بخوری ولیییی باید پاشی و ادامه بدی
بنظرم اولین کار اینه ک برگردی ب اتاق خوابت اروم اروم
شروع کن بهش قدرت بدی چون تحقیر شده و دلش میخواد الان با یسری کارها بدنیا ثابت کنه ک قدرت داره
از چیزای کوچیک شروع کن،ازش بخواه تا واست ی کاری کنه و بعدم بگو فقط تو میتونستی....
تحقیرش نگن اصلاااااا
با پنبه سر ببر،اهسته و پیوسته
بزار خیالش راحت بشه ک کنارشی
خوب تا بخواد اون خوب بشه من تبدیل میشم به یه آدم بدتر از خودش
من خیلی سختمه نیازمو باهاش مطرح کنم
از اول مستقل بودم حتی خونه پدرم هم شاغل بودم درامد داشتم
دوست ندارم ازش چیزی بخوام
وقتی ازش چیزی بخوام اونم در عوض چیزایی میخواد که انجامشون برای من خیلی سخته
در عوض چیزی ازش نمیخوام
من بخاطر فشار عصبی که تو این زندگی بهم وارد شد بیماری قلبی گرفتم تا آخر عمر باید دارو مصرف کنم تا مرز سکته هم رفتم
ولی اون از مواضعش عقب نکشید این چه دوست داشتنیه آخه
من ازش چیزی نمیخوام فقط میخوام بهم اعتماد به نفس بده
من حتی دروغین این مارو براش کردم اون حتی به دروغ هم این کارو نکرده
منو برای مدل لباس خواستن که اگه ادامه میدادم اینده خوبی داشت نذاشت برم به عنوان مدل میکاپ خواستن درامدش خوب بود نذاشت برم
خواستم برم ادامه تحصیل بدم مانع شد
خواستم معلمی رو ادامه بدم گفت نمیخواد
خودم دیگه هیچی ندارم
خب یعنی ازدواجت زوری بوده؟
قبلا یه نفر ذیگه ای رودوست داشتی؟ذهنت پیش اونه؟
نه زوری نبود
من با یکی قول و قرار گذاشتیم برای ازدواج جور نشد الان هر دو ازدواج کردیم
ولی من اصلا اسم اونو نیاوردم ولی یکی از اقوام فضول ماجرا بهش گفته بود
که کمی ناراحت شد ولی چیزی نگفت منم چیزی نگفتم
اوایل خیلی دوستش داشتم به مرور این حس به وجود آمد
