بچه ها من یه دختری بودم و هستم که سرم تو زندگی و درس خودم بود
هیچموقع با پسری بیرون نرفتم
ولی با یکی از اقوام درحد چت کردن بودم ک تموم شد و اون پسر الانم نامزد داره
من عقدکردم
همسرم این موضوع رو فهمیده از زبون یکی از بستگان
من کلی براش توضیح دادم
صحبت کردم، حتی گفتم بیا بریم پرینت بگیر که خیالت راحت بشه
یکساله عقدیم و یک ماه دیگه عروسیمونه
ولی شکاکیتش روز به روز منو عصبی تر میکنه، طوریکه هربار که بیرون میریم باید این بحث رو بکنیم
خسته شدم
چ کنم