یه داستان جالب از اتفاقای این چند روزم براتون آماده کرده بودم ک بگم...
تو بعضی مناطق جایی که من زندگی میکنم، هوا خیلی گرمه.حالا فکرشو بکنین یه افرادی هستن که تو این هوای گرم یه دونه کولر هم ندارن.
گاهی وقتا با بچه ها میریم و یه خونواده هایی رو پیدا میکنیم که کولر ندارن و براشون تو مجازی پول جمع میکنیم و کولر میخریم.
دو سه روز پیش رفتیم یه خونواده رو پیدا کردیم...
یه خونواده ی چهار نفره بودن.
یه خانوم جوون و ۳تاپسر کوچیکش.باورتون میشه تو یه خونه ی ۵۰متری بدون کولر تو گرمای۴۰.۵۰درجه.
فکرش هم آدمو آزار میده.
شوهرش اعتیاد داشته و افتاده زندون.
حالا مشکل اینجاست ک ما فکر میکنیم خودِ خانومه هم اعتیاد داره متاسفانه.
آخه تحقیق که کردیم یکی از همسایه هاشون میگفت که خودشون کولرا رو میفروشن و میدن به مواد.
ولی خوب چاره ای نبود.
کولرو خریدیم و نصبش کردیم ولی بهشون گفتیم امانت پیشتون باشه که خدایی نکرده نفروشنش.
خدا میدونه چقدر از این خونواده ها وجود دارن
گاهی وقتا به عدالت ک فکر میکنم میبینم تو این دنیا عدالتی وجود نداره.
کلاً همه چیه این دنیا درهم برهمه.
هیچ چی جای خودش نیست.
ظلم بیداد میکنه.
فقر بیداد میکنه.
جوونا دارن امیدشونو از دست میدن.
سن ازدواج بالا رفته.
اونایی هم ک ازدواج کردن بچه دار نمیشن.به هر دلیلی ....
واقعا وسط زندگی سخت هستیم همگی...
ولی خوب نباید ناامید شد.
انسان به امید زنده است.
باید تمام تلاشمونو برای خوب کردن حال حداقل اطرافیانمون بکنیم.مهم اینه....خوب کردن حال همدیگه حتی اگه شده ب یه لبخند یا با دست خالی.اینه که قشنگه و حداقل کار....