دیروز با همسرم بحث کردیم ( توی تایپک قبلی هست)
بم گفت برو خونه بابات هیچوقتم برنگرد..گفتم عصبی یه چیزی میگه.... امروز عکس رنگی داشتم میدونست چقد میترسم چقد درد داره...حتی زنگ نزد حالم چطوره...زنگ نزد نتیجه رو بپرسه...انقد بی اهمیته براس!؟من زنشم.زنشم...غریب که نیستم
یعنی من انقد تو زندگیش زحمت نکشیده بودم!؟ حتی اگر طلاق بخواد...بالاخره رسم رفقات این نیست...
خانوادم میپرسن همسرت زنگ زد حالت بپرسه!؟ میگم آره پیام داده....
به مامانم گفتن تا تعطیلات هفته دیگه میشنیم خونعون....
اگر تا اونموقعه نیومد چی!؟من زندگیم دوست دارم...من شوهرمو دوست دارم....تا بهش میگم دوتامون ایراد داریم تو زندگی حلش میکنیم...میگه بس کن حرفاتو حفظم....
نامرد تو دانشجویی بات ازدواج کردم...با بابای پیرت ساختم...حقم اینه!؟