پشت خونه مادربزرگم یه باغ تقریبا بزرگ داره که چند ساله که اونجا هیچ خونه ای تا خود شهر ساخته نشده یعنی از پنجره پشتی خونه مادربزرگم میشه خونه های شهرو دید اینقدر که بکره
من وقتی بچه بودم مادرجونم یبار خواب دید که خانه خدا اومده تو این باغ و کلی داستانای جالب که خواب طبیعی نبود و برای هرکسی جالب بود…
بعدا خالم هم چندباری خواب های معنا دار تو اون باغ میدید
منم که بزرگتر شدم هر خوابی میبینم که تعبیر داره و واقعا خواب بیخودی نیست دقیقا تو این باغه
برام عجیبه که چرا اینقدر این باغ تو خوابمون میاد…؟
حتی یبار خواب دیدم کل باغ تا آسمون یه حالت پلکانی در حال سوختن و کل ادمایی که میشناسم دارن از این پله میرن بالا…
خیلی خواب های دیگه که طولانیه…