2777
2789

بچه ها من ۱۳ساله ازدواج کردم

مادرشوهرم جوون بود

شوهرم پسر اول خانواده هست و البته دومی اختلاف سنی خیلی کمی باهاش داره

پدرشوهرم فوت کرده اما بعد از فوتش حقوقش رو به مادرشوهرم میدن

بچه ها از همون اول که من وارد این خانواده شدم دیدم مادرشوهرم بطرز عجیبی رفتاراش نسبت به شوهرم اصلاااا شبیه مادرها نیست

به شدت از شوهرم توقع داشت و داره و درمقابل خودش کوووچیکترین دلسوزی ای توی مشکلات ما نداشت و نداره. اصلا دریییغ از ذره ای دلسوزی ها و فداکاری های مادرانه

به شددددت به همسرم احساس گناه میده و آه و ناله و اتفاقا به شدددت از این روشش جواب میگیره

همسرم به شدت بهش وابسته هست و خالی از عزت نفس که اصلا این رابطه یکطرفه بهش برنمیخوره

چندتا مثال میزنم از رفتاراش بگین جای من بودین چه میکردین

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

توی دوران عقدمون وقتی یه عروسی دعوت می شدیم ما دو نفر بودیم و اونا چهارنفر بودن که دو شب حنابندون و عروسی میرفتن میخوردن و درنهایت تمام پول کادو رو از همسر من میگرفت و به اسم خودش میداد!

همسر من تمااام مخارج عروسی با خودش بود پدرش هم نبود که حمایتی ازش بکنه، اما مادرشوهرم میگفت باید برامون سرخریدی بگیرین

ما برای خرید جهاز رفتیم یه شهر دیگه، مادرشوهرم گفت یه سری لباس برای من بیارین که بفروشم. براش آوردیم. لباس هارو به سه برابر قیمت فروخت ولی پول مارو نداد. مایی که دم عروسیمون بود و هزارتا خرج داشتیم و همش دنبال وام بودیم.


توی عقدمون دو سه باری که خانوادم رو دعوت کرد تمام خرج مهمونی رو از همسرم می گرفت.کادوی پاگشارو همسرم خرید داد بهش که اوک بهم بده

عروسیمون هیییچ کادویی نداد. کادوهایی که بقیه بهمون داده بودن رو به زور ازمون گرفت، درحالیکه یک ریال خرج نکرده بود و ما روی کادو ها حساب کرده بودیم برای پر کردن خرج هایی که کردیم

تماااام این سال ها همسرم همه جوووره داره بهش خدمت میکنه و اون توی گرفتاری هامون نه تنها دلسوزی نداره بلکه اذیتمون هم میکنه

تمااام این ۱۳ سال همسرم هررر سال براش جشن تولد میگیره و اون تولد من و همسرم حتی یه زنگ نمیزنه

و من دیگه از این همه رندی کردن مادرشوهرم و از اون طرف بی عاری شوهرم که داره بی ارزشمون میکنه دیگه بریدم

بچه ها اینا فقط گوووشه ای از کارای مادرشوهرم و شوهرم بود

بچه ها من خیییلی از کاراش و از اونور افراط های همسرم رو نگفتم

درنهایت من دیگه بربدم ک قطع رابطه کردم

چون نه زورم به مادرشوهرم می رسید نه به همسرم

هرچقدر به همسرم میگفتم مثل خودشون یا نهایت یه پله بهتر باشیم قبول نکرد که نکرد

همیشه مادرشوهرم با کاراش منو چزززوند و از اونور هم شوهرم با عزت گذاشتن بیش از حدش جور دیگه ای سوزوندم

من همیشه دوگانه سوز شدم

۱۳ساله ازدواج کردی تازه ب فکر افتادی؟؟ دگ چیزی تغییر نمیکنه  همینجوری ادامه بده

عزیزم به فکر چی افتادم

تمااام این سال ها زجر کشیدم و دعوا کردم و داغون شدم

من الان قطع رابطه کردم چون نه زورم به مادرشوهرم می رسید نه به شوهرم. دیدم تنها راهم اینه که خودم رو بکشم کنار

عزیزم به فکر چی افتادم تمااام این سال ها زجر کشیدم و دعوا کردم و داغون شدم من الان قطع رابطه کردم ...

تو این چند سال خودتو کشیدی کنارو قطع رابطه کردی 

همین مسیرو ادامه بده اگه درست شدنی بود میشد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز