خلاصش اینه که من تو دوران مجردیم قبل از دوستی و ازدواج با شوهرم با یکی از همکلاسیای دانشگاهم دوست بودم دیروز قرار شد بریم عکس فارغ التحصیلی بگیریم با لباس و با دره دانشگاه به شوهرم گفتم بیا خیلیم اصرار کردم خودشم دوست داشت بیاد اما شیفت بود تو چند تا از عکسا خیلی اتفاقی که من اصلا متوجه نشدم ایشون پشت من وایسادن و من جلوشون فاصلمونم کمه تو یکی از فیلما هم من دارم میگم هنوز یه درسمون مونده فارغ التحصیلیه چی که اون پسره میخنده منم میخندم ولی صدامون تو فیلم نیوفتاده فقط خنده هامون از دور معلومه فیلما رو دوستام فرستادن من دیگه حوصله نداشتم باز کنم ببینم و حداقل اونجاهایی که کنار همیمو پاک کنم شب شوهرم اومد گفت ببینم گفتم تو گوشیمه بردار ببین رفت دید و دعوا راه انداخت
حالا امروز من داشتم میرفتم باشگاه صبح زود شوهرمم تازه از خواب بیدار شده بود و میدونست دارم میرم باشگاه جلو اینه داشتم لباسای باشگاهمو برمیداشتم با پورخند و مسخره گفت امیدوارم بری باشگاه جای دیگه نری واقعا قلبم شکست