من با ی پسری صحبت میکردم
خیلی ازش خوشم میومد مغازه داره..
بعدش خلاصه نشدش ب دلایلی
بعدش اون نمیدونم چ حرصی داشت
ب من پیام داد ک از دوستش خوشم اومده ایدیش
دوست من هزاران بار دیده بود
بعدش اون ب من گف سیکتیررر تو چتمون
بعدش اون روز رفتیم بیرون بردار کوچیکم ۵ سالشه دلش ابمیوه خواست مامانم گف برو داسش بگیرمنم پول دادم دست داداشم بره بگیره خب اون منو با داداشم دید مبدونست داداشه منه منم وایستادم عقب گفتم برو بگو عمو ی بستنی بدهه
بعد با داداش شوخی کردم لپشو کشید اینا