طولانیه ولی خواهش میکنم تا اخر بخونید
من 19 سالمه, تو یه خانواده ای بزرگ شدم که مادرم از صبح تا شب فقط کار میکنه, اصلا رابطه اجتماعی نداره, تا حالا یه دوستم نداشته. پدرم معتاده, خدا میدونه چی میکشه, عصبیه و...
برادرم یه ادم وسواس فکری که فقط بلده گیر بده
میگه درس میخونی پنجره رو باز نکن صدات میره بیرون,وای باورت میشه میگه عکس پروفایل نزار,کاش فقط این بود, حتی اگه عکس مثلا یه ادم دیگه بزارم, بازم میگه نزار بقیه فکر میکنن تویی, اینارو گفتم بدونید چطوریه, بعد از نظر خودش یه ادم کاملا نرمال و هیچ مشکلی نداره
از 13 سالگی افسردگی گرفتم, تا حالا تنها هیچ جا نرفتم,جالبه مثلا دختر عمم هم تنها بیرون نمیره ولی حداقل اون هر روز میرن بیرون با ماشین یا خانوادش به فکرشن,هیچ دوستیم ندارم, از صب تا شب تو خونم, شاید چند روز یه بار یه پیاده روی با مادرم برم ,اینم بگم با فامیلم رابطه نداریم زیاد
تنها چیزی که یکم اوضاعش خوبه درسم بود, که اونم الان نابود شد, حتی حوصله ندارم درس بخونم, میگم وقتی قراره در ایندم همین باشم, چرا بخونم؟ مثلا یه دکتر که افسردس و هیچ دوستی نداره و تنهاس؟ که چی بشه؟
وقتی بچه بودم خیلی شاد بودم ولی الان یه افسرده به تمام معنام, حتی بلد نیستم با یه نفر درست شم, اصلا نمیتونم ارتباط برقرار کنم, قبلا خوب بودما ولی بعد از یه اتفاقایی اینطور شدم
خب گناه من چیه کت اینطور وضعم؟ اگه خودکشیم کنم اون دنیا باید جواب پس بدم, اخه چرا؟ خدا اشکامو نمیبینه, اگرم میبینه هیچ جوابی نمیده
الانم همه اینارو با گریه و پر از درد نوشتم امیدوارم یه روزی اگه زنده بودم, خدا کمکم کنه مثل بقیه به زندگی عادیم ادامه بدم