حالم بد واقعا
هیچی نداشتم جز میوه
یک سال بیشتر دعوت نکردم
امروز خواهرم اومده نزدیک خونه ما خونه ی یکی از فامیلا
بچه هاش اومدن خونه من اونجا نموندن
دوساعت بعد داداشم بردشون
یه تعارف زدم بیا اینجا اونم نیومد
اگه وسایل داشتم شام میزاشتم میگفتم بیایید شام
ای خدا امان از بی پولی و گرونی
دیشب هر چی داشتیم قسط دادیم و چک و خرج ماشین شد