یه دوست صمیمی دارم امروز برام تعریف کرد که هشت سال پیش که عروسی کردم ، دوهفته بعد از عروسی شوهرم همه طلا هام (حدود 750گرم ) رو جمع کرد گفت خونه ما امنیت نداره برد داد دست مامانش . فقط یه حلقه برام موند . چند بار که برای مراسم طلاهامو میخواستم ، مادر شوهرم به سختی یکی دو قطعه بهم میداد و بعد از مراسم هم ازم میگرفت . خیلی ناراحت میشدم یک بار که به شوهرم گفتم چرا مامانت این کار میکنه گفت :فکر کنم باید قید طلاهاتو بزنی ، گفتم برای چی گفت : من اینجور حس میکنم . لحنش جدی نبود ولی خیلی هم شوخی نبود . خیلی تو فکر رفتم ، پیش خودم گفتم اگه حرفش راست باشه چی . بعداً فهمیدم یه حرکاتی از مادرش دیده که اینجور میگه . نشستم نقشه کشیدم ، دیگه اصلا اسم طلا نیوردم . مادر شوهرم هم خوشحال که دیگه من قید طلاهامو زدم .به هر صورت تونستم کلید خونه مادر شوهرم رو گیر بیارم و از روش یه کلید درست کردم . فهمیدم جای طلاهای خودم کجاست ، با جزیی طلای خودش قاطی نکرده بود وگرنه نقشم نمیگیرفت . بعد از چند ماه یک موقع که مادر شوهرم خونه نبود رفتم طلاهامو برداشتم . به هیچکس هیچی نگفتم حتی شوهرم . آوردم خونه قایمش کردم . بعد شش هفت روز مادر شوهرم فهمیده بود که طلاها نیست به شوهرم گفته بود اونم بعد از ده پانزده روز بهم گفت. خیلی خودم رو ناراحت نشون دادم . دو روز غذا نخوردم ( یواشکی میخوردم ) شکایت شد ، پلیس گفت کار آشنا بوده ، نگرانیم شروع شد پشیمون بودم ، میترسیدم که بفهمن کار من بوده یا اینکه یقه یه بیگناهی رو بگیرن .
گذشت ، هیچکس به من شک نکرد . چون زمان دقیق گم شدن طلا رو نمیدونستن نمیشد کاری کرد الان طلاهامو دارم ولی چه فایده ، نه میتونم ازش استفاده کنم نه میتونم بفروشم .
عزیزان به نظرتون این دوستم باید چکار کنه . نظراتون رو بگین شاید راهی پیدا شد . من گفتم خودت به شوهرت بگو ولی قبول نمیکنه میگه شاید به خاطر اینکه عذاب وجدان مامانش کم بشه بره بهش بگه و اونم آبروم رو پیش همه ببره .