من و شوهرم عاشقانه ازدواج کردیم ولی خیانت هاش کتک زدن هاش و خیلی کارهای دیگه خودش باعث شد بی آبرو و بی عزت بشه جلو خانواده من و خانواده خوده چندین ماهه همه چی بین ما تموم شده اون موقع که رنش بودم همه کاری واسش کردم طلاهامو فروختم دادم خونه خرید ماشین خرید ولی آخرش بهم خیانت کرد اون موقع که داشت خونه رو میساخت و از صدتاجا پول قرض میکرد وام برمیداشت خانوادش یک ریال هم کمکش نکردن کلا توی این چند سال نه واسه عروسیمون نه واسه هیچی یک ریالم کمک نکردن ولی واسه ۵ تا پسر دیگه همه کار کردن امروز شنیدم ۵۰ میلیون به برادرشوهرم کمک کردن واسه خرید خونه
به ما که میرسید میگفتن ما کشاورزیم پول از کجا بیاریم
در حالی که تا اون یکی ها پول بخوان گاو میفروشن
دلم میخواست به شوهرم اس بدم بگم بسوزونمش که حتی پدر و مادرش به یه ورشونم نیست تو توی چه حالی هستی ولی دلم نیومد انگار این یه دونه بچه اونا نیست همین کارا رو کردن عقده ایی شد و عقده های نحفتش رو با بی محبتی و خیانت بروز داد
یه دلسوزش که واقعا با تمام بدی هاش دوستش داشتم من بودم که منم از دست داد حالا مونده تک و تنها بچه هامم با خودش برده یه بار ننه باباش نیوندن بگن توی این شهر تک و تنها با دوتا بچه کوچیک چه غلطی میکنن
انقدر مغرور و بدبخته صداشو در نمیاره