خانما من الان یه ماهه خونه بابامم برا قهر اومدم بچمم پیشمه ،ن شوهرم ن خونوادش ن دنبالم اومدن ن حتی یه زنگم نزدن ،حتی خونه ی منم زنداداشاش تمیز میکنن 
مامان جونشم لباساش و میشوره غذا براش درست میکنه 😑
دو روز پیش داییم ب برادر شوهرم زنگ زده بود گفته بود میخام ببینمت باهات حرف دارم 
اومده بود اونم ،بعد برادر شوهرم گفته بود بذار داداشمم بیاد ،بعد داییم گفته بود پدرزنت میخاد خونش و بفروشه بره جای دیگه و درخواست طلاق بده ،اونم گفته بود ن من زن نگرفتم ک طلاقش بدم ،فقط میخام عقلش بیاد سرجاش بفهمه سر هر چیزی نباید قهر کرد ،داییم گفته بود یه ماهه بچت و انداختی خونه پدرزنت خدا رو خوش نمیاد تو اینجا پولات جمع کنی اونم اونجا کار کنه خرج بچت و بده ،گفته بود بخدا دلم برا دیدن بچم پر میزنه نمیتونیم ب کسی دردمو بگم 
مامانم اینا هم میگن برو بیارش من میگم بذار بمونه عقلش بیاد سرجاش ،الکی ب داییم گفته شوخی کردیم نگار بدش اومد لباساش و جمع کرد رف ،منم بش گفتم نرو نگارشوخی میکنم خواهرزادت قبول نکرد من ن فحشش دادم ن زدمش😪😒
بعد داییم گفته اگ نمیخاییش بریم بچت و تحویل بدم بهت فردا خودم ببرمش برا درخواست طلاق ،گفته ن فردا یا پس فردا یا مامانم و میفرستم یا داداشم و ک بیارتش 
الان سه روزه ک نیومدن ،داییم گف تا ۱۰ام این ماه صبر کنین بعد اون من میدونم و اون 
داداشش گفته ب داییم ما عروس نگرفتیم برا طلاق اون بارم اینا دعوا کردنی گریه کردم نگار و بوسیدم گفتم ول کنین نرو خونه بابات ،ولی خواهر زادت بلندشده رفته ب حرف من توجه نکرده 
،
من سال پیش بش گفته بودم اوایل عروسیمون ،حالا انتظار داشته داداشش کتکم بزنه ،فحشم بده من قهر نکنم