2777
2789
عنوان

دیگ خسته شدم مغزم هنگیده

145 بازدید | 5 پست

خانما من الان یه ماهه خونه بابامم برا قهر اومدم بچمم پیشمه ،ن شوهرم ن خونوادش ن دنبالم اومدن ن حتی یه زنگم نزدن ،حتی خونه ی منم زنداداشاش تمیز میکنن 

مامان جونشم لباساش و میشوره غذا براش درست میکنه 😑

دو روز پیش داییم ب برادر شوهرم زنگ زده بود گفته بود میخام ببینمت باهات حرف دارم 

اومده بود اونم ،بعد برادر شوهرم گفته بود بذار داداشمم بیاد ،بعد داییم گفته بود پدرزنت میخاد خونش و بفروشه بره جای دیگه و درخواست طلاق بده ،اونم گفته بود ن من زن نگرفتم ک طلاقش بدم ،فقط میخام عقلش بیاد سرجاش بفهمه سر هر چیزی نباید قهر کرد ،داییم گفته بود یه ماهه بچت و انداختی خونه پدرزنت خدا رو خوش نمیاد تو اینجا پولات جمع کنی اونم اونجا کار کنه خرج بچت و بده ،گفته بود بخدا دلم برا دیدن بچم پر میزنه نمیتونیم ب کسی دردمو بگم 

مامانم اینا هم میگن برو بیارش من میگم بذار بمونه عقلش بیاد سرجاش ،الکی ب داییم گفته شوخی کردیم نگار بدش اومد لباساش و جمع کرد رف ،منم بش گفتم نرو نگارشوخی میکنم خواهرزادت قبول نکرد من ن فحشش دادم ن زدمش😪😒

بعد داییم گفته اگ نمیخاییش بریم بچت و تحویل بدم بهت فردا خودم ببرمش برا درخواست طلاق ،گفته ن فردا یا پس فردا یا مامانم و میفرستم یا داداشم و ک بیارتش 

الان سه روزه ک نیومدن ،داییم گف تا ۱۰ام این ماه صبر کنین بعد اون من میدونم و اون 

داداشش گفته ب داییم ما عروس نگرفتیم برا طلاق اون بارم اینا دعوا کردنی گریه کردم نگار و بوسیدم گفتم ول کنین نرو خونه بابات ،ولی خواهر زادت بلندشده رفته ب حرف من توجه نکرده 

،

من سال پیش بش گفته بودم اوایل عروسیمون ،حالا انتظار داشته داداشش کتکم بزنه ،فحشم بده من قهر نکنم 

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اونم الان حسه تو رو داره فکر نکن جاش خوشه فقط نمیخواد کم بیاره 

خب اگ نمیخاد چرا منو بلاتکلیف میذاره خب طلاقم بده ،والا منم دل خوشی ازش ندارم ،همش بخاطر بچم زجر میکشم 

میگم وقتش برسه از بچمم می‌گذرم ولی نمیتونم ،منو از بلاتکلیفی در بیاره هر جایی خواست بره هرکاری خواست بکنه ولی دیگ خسته شدم دیگ نمیتونم ادامه بدم 

همش اون روزی ک دستش و گذاشت رو قرآن و گف خوشبختت میکنم یادم میفته میگم پس چیشد 

همش روح خواهرش و 

قسم می‌خورد ک دوستم داره خوشبختم میکنه چیشد 

ن تنها منو بدبختم کرد بلکه بچمونم قربونی اشتباه من و پدرش شد😔

الان دیگ زبون ندارم پیش کسی حرف بزنم ،هر وقت میگم میگن یه زمانی باهاش فرار میکردی پس چیشد دیدی گفتم آخرش پشیمون میشی ،حالم خیلی بده من بخاطر حرفاش ک ب قرآن و خدا قسم می‌خورد ک نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره

15سالم بــود ک عاشقت شدم ،با حرفات خامم کردی و عقل از سرن پروندی ،دیگ هیچی برام مهـــم نبود(ن آبروی پدر ن مادر)،همه ی زندگیم تو شــده بودی،خونوادم مخالفت کردن و من تو رو انتخاب کردم حتی حاضر شدم بخاطرت آبروی بابامو ببرم،همه چی ب خوبی پیش رف خونوادمم قبولت کردن روز جشن فرا رسید و من بخاطر آرایشگری ک تو انتخاب کردی بعد 6 روز از عقدمون یه سیلی خوردم،اونروز پیش همه حتی غریبه ها هم خورد شدم،از اونروز ب بعد دیگ هیچی مث قبل نشد،من بجای روزای خوش،روزای بد زندگیمو گذروندم،بخاطر حـــرفات،مـادرت منو تحقیر کرد پیش عروس داییم،از اونروز دیگ خیلی پیر شدم دیگ همون دختری نشدم ک بقیه میشناختن شدم یه دختر سرد و بی احساس،دلم شد مث سنگ الانم ک 20 سالمه وقتی بهم نگا میکنن فک میکنن من یه زن 30 سالم
خب اگ نمیخاد چرا منو بلاتکلیف میذاره خب طلاقم بده ،والا منم دل خوشی ازش ندارم ،همش بخاطر بچم زجر میک ...

چند تا نکته هست :

ما آدما قربانی نا آگاهی های خودمون میشیم یکم اطلاعات حقوقی دارم ...

اولا خدارو شکر خانوادت و داییت دوستت دارن که پشتت وایستادن پس قدرشون بدون  مهم نیس قبلا چه اشتباهی کردی الان باید جبران کنی

همسرت باید اولا این ۱ ماه رو باید نفقه بچه رو بده 

نه پدرت .... حالا نمیدونم شغل و درامد همسرت چیه و بهت خرجی داده یا نه که خودش  یه موضول مفصله


... دوما جدایی یا طلاق مهریه میخاد که باز نمیدونم همسرت از پسش برمیاد یا نه اگه نمیاد خوب مسلما دلیل میشه که طلاقش نمیدم 

سوما کتک و دست بزن و .... خودش دیه داره رودرواسی نداشته باش 

چهارم ....### کارت به دادگاه بکشه ۴تا اطلاعات میگیره میگه همسرم عدم تمکین داشته و این حرفا پس به نفعت نیس خونه رو ترک کردی  

خب اگ نمیخاد چرا منو بلاتکلیف میذاره خب طلاقم بده ،والا منم دل خوشی ازش ندارم ،همش بخاطر بچم زجر میک ...


قسم و دوس داشتن های قبلو ول کن الان خودتون باید ببینین میتونین مستقل و بدون حرفای چندسال قبل کنار هم تفاهم و عشق داشته باشین 

اون کنار خانوادش دلش پرحرف شه 

تو هم کنار خونوادت هم دلت پره هم پر حرف ....

دیگه فقط بحثه راه اساسی و عاقلانه نیس که ...برا همین میگم عاقلانه صحبت کنین 

اینکه بخاد جلو داییت ضایعت کنه بگه گزاشتم عقلش بیاد سرجاش من ک باشم بهم برمیخوره ....

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز