یه مدت شب روز از دستش گریه میکردم. بعد بلای سرش اومد واسه سلامتیش دعا میکردم
به من جوری بدی کرد که هرروز هر ساعت هرثانیه بعد دوسال هنوز تو ذهنمه و حتی یک دقیقه ام نتونستم بهش فکر نکنم بعد دوسال ،ولی بخشیدمش حقیقتا برام مهم نیس خدا بلایی سرش بیاره یانه بااینکه همه زندگیمو تحت تاثیر قرار داده و دلیل گریه های وقت و بی وقتمه
آره رفته بودم یه جای که دعوت بودیم با خالیمنا
بعد بهمون توهین کردن سر سفره گفتن به خالم تو عمرت ماهی خوردی اینجا بخور شوهرشم به من گفت در عجبم چطور ازدواج کردی بچه ای طلاق
منو خالم با چشمای اشکی اومدیم بیرون حالمون بد بود
چند روز بعدش شنیدیم تصادف کردن ولی من اصلا نفرینشون نکرده بودم 💔😞
خودش باعث شده بود ما باهاش دیگه رفت اومد نکردیم
همیشه فکر میکنم بدترین ظلمی که خودش به خودش کرد اینه که تنها برادرشو از دست داد
تنهایی بدترین درده
وقتی باردار شدم سه ماه اول انقد حالم بد بود که بارها از حال میرفتم بارها منو تو این حال بد دید اما از کنارم رد بماند که یک لیوان آب توی اون چندماه دستم نداد ی روز برای خواهرشوهرم تولد گرفتن اومدن توی حیاط زیر پنجره آشپزخونه من کباب و جوجه درست کرد بوش توی خونم پیچیده بود رفتم تو اتاق خوابم با روسریم جلوی بینیمو گرفتم که بوش بهم نخوره انقد که دلم میخواست اما ی تیکع بهم ندادن حتی دعوتمم نکردن بچم همش پیچ‌میخورد تو شکمم نمیدونی چ حال بدی داشتم الانم با گریه نوشتم اینو چون هروقت یادم میاد دلم میسوزه
منو هم دقیقا یه زن با حرفایی که نگ زده بود به دختر عموم که چن سال از خودم بزرگتره گفته بود اونم مجبور شده بود به عمه م بگه که به من بگه و همینجور پیچیده بود تو فامیل طوری که رو نداشتم ببینمشون
اون رفته شهر شوهرش ولی ندیدم کارمای کاسو ببینه
امیدوارم خدا بهم نشون بده یه روزی💔💔
یعنی میشه😔💔
من به ظاهر آدم صبوری م دلم آشوبه ولی ساکتم
خدا می دونه چقدر کسایی بودن تو زندگیم که حلال کردم و بد دل و کینه ای نیستم
ولی چند نفر رو که هرروز از کاراشون اشکها ریختم زجه ها زدم نه
هرگز حلال نمیکنم
و امیدوارم اشکام به خودشون جواب بده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
