یادمه یه بار بچه بودم گوسفند کشتیم و جگر و کله پاچشو با خاله ام اینا خوردیم
دو روز بعدش میخواستم برم خونه مامانبزرگم(مادرِپدرم)
مامانم تاااکید که نگی کله پاچه با کی خوردیما! حرف نزنی ها!
اینتاکیدها همانا و شب کل ماجرا رو برای مامانبزرگم تعریف کردن همان
صبحش مامانبزرگم پاشد زنگ زد به مامانم که خووووب کله پاچه هارو با خواهرات میخوری و یاد ما نمیکنی