دوستم دوساله ازدواج کرده . شوهرش ادم خوبیه ولی تو خانواده ای بزرگ شده که زیاد قید و بند ندارن . تولد شوهرش که بوده مشروب اوردن مسابقه گذاشتن کی بیشتر میتونه بخوره . دوستم به شوهرش گفته بود قبلا که اگه مشروب خواست بخوره حد رو نگه داره چون بدش میاد شوهرش مست کنه ولی اون شب تو رودربایسی که قرار گرفت مثل اینکه خفه کرده خودشو . بعدشم دختر عموی شوهرش که اومده رقصیده مثل اینکه این همش یجور خاصی نگاهش میکرده اونم بیشتر کرم میریخته . اخه قبلا انگار با هم رفیق بودن واسه همین دوستم خیلی بدتر حساس شده . الانم به ظاهر آشتین ولی دلش صاف نیست حس کم ارزش بودن میکنه و مثل قبل اعتماد نداره ...