نکند بوی تو را
باد به هرجا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری
ميتواني كه فريبم بدهي با نظري
پنجهانداختهاي سوي شكار دگري
آه! ديوانه آن لحظه ی چشمان توام
كه پلنگانه به قرباني خود مينگري
آنچنان رد شو كه آشفته كني موي مرا
اي كه آسوده دل از بيشه ی من ميگذري
مرهميبهتر از اين نيست كه زخمم بزني
عشق، آماده بكن خنجر برنده تري
هيمه بر هيمه ی اين آتش سوزنده بريز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری