منم توی دوران راهنمایی اینطوری بودم
جالب اینجاست همه هم مراعاتمو میکردن
حتی میرفتیم خونه ی مادربزرگم اگه خاله کوچیکم اینطوری غذا میخورد اشکم درمیومد، مامانم بهش تذکر میداد و من اگه خیلی اذیت میشدم از پای سفره پا میشدم میرفتم تو آشپزخونه
یه بار مامانم خیلی دعوام کرد و گفت خجالت بکش، همه که نمیتونن به خاطر تو تو عذاب باشن و زندگی نکنن
ما خونوادتیم و مراعات میکنیم
بری توی مهمونی و پیش بقیه میخوای چیکار کنی؟
من حس میکردم چقدر بقیه رو اذیت کردم توی این مدت، واقعا از خودم ناراحت بودم و سعی کردم حساسیتم رو کم کنم، کم کم دیدم انقدرم برام غیرقابل تحمل نیست، انگار برام عادی شد
و وقتی پزشکی خوندم، متوجه شدم این یه اختلال روان پزشکیه توی زیر شاخه ی اختلالات وسواسی
من با غرقه سازی و مواجهه باهاش خیلی راحت و ناخودآگاه درمان شدم😂✌🏻😁❤🌱