اونجا که تو قسمت دومش شرک به شکل انسانیش دراومده و میخواد بره پیش فیونا تو کاخ گمش میکنه و از اخر وارد یه اتاق میشه و فرشته گیرش میندازه تموم درهارو به روش میبنده که نتونه فرار کنه و شرک از پشت شیشه های پنجره اتاق فیونا و چارمینگ رو میبینه هرچی داد میکشه و با مشت به شیشه های پنجره میکوبه کسی صداش رو نمیشنوه وقتی از تقلا کردن خسته میشه برای آخرین بار با حسرت میگه اه فیونا و فرشته بهش میگه هرچقدر دلت میخواد داد بکش: فیونا ،فیونا، فیونا!!!اون صداتو نمیشنوه بهتره بری و راحتش بزاری اون در کنار چارمینگ خوشبخت تره فیونا یه پرنسسه ولی تو یه دیوی تو لیاقت اونو نداری!
خیلی سخته یکیو دوست داشته باشی و بهت بگن تو لیاقت اونو نداری، بهتره بزاری و بری، تو براش مزاحمی، هرچی دور و برش نباشی بهتره،اون بدون تو خوشبخت تره!اون خوشگله و تو زشتی!اون پولداره ولی تو فقیری!اون همه چی داره ولی تو بی همه چیزی😔😭...