شوهرم دوست صمیمیشو بعد چندین سال پیدا کرد ایشون استاد دانشگاه بودن خارج از کشور قرار بود کمک ما باشه بریم اونور چون هم رشته من بود چند باری توو واتس اپ راهنماییم کرد چیکارا کنم.. من و شوهرم خیلی ذوق داشتیم ببینیمش خیلی انسان خوبی بود بی منت کمک میکرد.. وقتی خبر ایست قلبش رسید ما داغون شدیم داغووون. نه بخاطر کنسل شدن خارج، من خودم ندیده بودمش ولی انگار برادرم بود اصلا حس عجیبی هنوز دارم بهش از یادم نمیره هر ثانیه زندگیم همه جا به یادشم یه جور عجیبی میخامش نه اینکه عشق و عاشقی باشه حسم، اصلا نمیدونم اسمشو چی بذارم ۶ ماه گذشته هرسری میرم سر مزارش آروم میشم
شوهرم میگه منم همینم همش به یادشم ولی حسو حال من شدیدتره نمیدونم دیگه چیکار کنم چندین بار خوابشو دیدم صبح بیدار شدم خیلی خوشحال بودم. حسم بهش خیلی قشنگه نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت.. طوری که پسرم نبود از خدا میخواستم منم ببره اون دنیا!!