داستان از اونجا شروع شد که ترم یک یکی از دخترا گفت فلانی( همین پسره) با هیشکی حرف نمیزنه و فقط با فلانی( من) حرف میزنه و اینا،
چنبار هم توجه کرد من محل ندادم
تا اینکه همین دو هفته پیش من نشسته بودم ردیف اول و کلاس تموم شده بود بچها داشتن سوال میپرسیدن، اومد به بهانه سوال پرسیدن دقیقا جلوی من ایستاد و سرشو اورد پایین به چشمام نگاه کرد و لبخند زد. منم یهو باهاش چشم تو چشم شدم و سریع سرمو انداختم پایین
دید راحت نیستم یکم نگاه کرد و رفت سمت استاد
و این داستان همینطور ادامه داشت
اوایل توی کلاس که حرف میزدم اگر اشتباه میگفتم چیزیو ادای منو در میاورد. اونروزم چون نماینده کلاسم. کلاس عوض شد و بچها رو فرستادم یه ساختمون دیگه و داشتم جلوی دانشکدع به بچها میگفتم برید اونجا. از کنارم رد شد و اروم گفت حالا همینجا وایسا و لوکیشن بده بهشون.و با حالت عصبانیت رفت سرکلاس 😐
بقیه پسرای کلاس هم بعضباشون خیلی سعی کردن بهم نزدیک بشن اما اصلا برام مهم نبود و مهم نیست. اما این خیلی پسر اروم و خوبیه، با حیا هم هست درسخونم هست اون لحظه که اومد جلوم ایستاد نگاهم کرد اصلا یادم نمیره 🥲🥲 حالا چکار کنم از فکرش بیام بیرون؟
به هیچ وجه امادگی ندارم بخام باهاش صحبت کنم یا وارد رابطه بشم.
از طرفی اصلا راحت نیستم توی کلاس چون یکی دیگه از پسرا هم هست حتی اونروز متوجه شدم دنبال فرصت بود منو تنها گیر بیاره صحبت کنه و کل کلاس هم متوجه رفتارش شدن. بخاطر همین خیلی معذب شدم 😭
میشه راهنماییم کنید خیلی اعصابم خورده🥲