از شوهرم خیلی وقت یعنی چند سال پیش گوشی خواستم واسم نخرید طلا خواستم یه انگشتر ناقابل واسم نخرید روز زن هیچی بهم کادو نداد قابلمه خواستم واسه خونه بخرم نذاشت مبل میخواستم واسه خونه بخرم پول داشت نداد رفتم طلامو فروختم خریدم خوب یادمه ماه آخر بار داریم بود داشتن واسه مبل گریه میکردم
اعصابم شدیدا به هم ریخته بود آخه مبل خونمون قدیمی و کهنه بود بازم نخرید و خودم رفتم طلامو فروختم مبل خریدم با این که خیلی مخالف بود باهام اومد طلا فروشی طلا مو فروختیم😔
میگفتم پرده بگیریم قسطی سه ساله این خونمونیم قبول نمیکرد منو به مرز بی تفاوتی رسوند☹️
که دیگه بود ونبود پرده واسم فرقی نمی کرد
قبول دارین تا ذوق یه چیزی رو داری میتونی از داشتنش کیف کنی نه زمانی که دیگه بود ونبودش واست فرقی نمیکنه؟؟؟
با این که هروقت ازم رابطه میخواد نه نمیگم با بچه کوچیک واین حرفا از خوشگلی هم چیزی کم ندارم خداییش
نمیتونم به خودم برسم بهم پول نمیده الان پول لازم دارم میخواستم پارچه بخرم واسه خودم لباس بدوزم میگه ندارم قسط دارم میخوام ماشین عوض کنم به چی دلمو خوش کنم به جز خورد وخوراک هر چی میگم نمیخره خیلی ناراحت میشم
جاریامو میبینم هر روز یه لباس تن خودشون وبچه هاشون یعنی من اندازه یه پارچه پیرهن ارزش ندارم واسشوهرم؟؟؟
تصمیم گرفتم دیگه سر سنگین بشم باهاش ازم رابطه خواست قبول نکنم
اوایل ازدواج اینطوری نبود الان نمیدونم چرا اینطور شده
به نظر شما چکار کنم