من مادرشوهرم مرده.یکساله با پدرشوهرم زندگی میکنیم قبل عید رفتارش قابل تحمل بود عید پسر و عروسش اومدن همه چی ریخ بهم.خسته شدم درسته خونه اونیم اکثرا وسیله مواد غذایی اون میخره منم زحمت میکشم با بچه یک ونیم ساله بشور بپز جم کن.دیگه کلافه شدم صبح دیر بیدار شویم اخم .چایی دیر بشه اخم.ظرفا دیر بشورم به زبون میاره واخم.و...جارو برقی خرابه چند ماهه با جارو دستی خونه۱۶۰ متری رو تمیز میکنماقا راضی نیس توقع داره من با بچه کوچیک هر روز خونه تکونی کنم بخاطر اینکه وام برامون برداشته اقساطشم خودمون میدیم وهزار حرف ومنت هر روزززز.تحمل میکردم ولی خسته شدم دیگه میرم خونه خودم .از جونم واعصابم سیر نشدم.خستم
نه بابا برا خونش مواد غذایی میخره همون تنها.۵ سال خونه خودم از گشنگی نمردم حتی بیشتر از خونه پدر شوهرم وسیله میخریدم و....نه دیگه از فردا میرم خونه خودم .بعضیا لیاقت ندارن