من دیروز رفتم بیرون یه فروشگاهی از بس استرس داشتم فکر میکنم فروشندها فهمیدن بعد که خرید کردم از مغازه زدم بیرون یه دفعه دیدم سمت چپم یه آقا بود که یه گونی داشت لباس پاره کثیف از ترس اینکه بهش نخورم دویدم به عقلم نرسید که برم داخل مغازه تا بره سریع دیویدم دیگه نفهمیدم بهش خوردم بهم خورد یا نخورد شالم خورد یا نخورد آنقدر بد رانندگی کردم بعدش که نزدیک بود تصادف کنم میدونم حالا تحقیر میکنید این فوبیا وسواس است دست خودم نیست از وقتی آمدم خانه لباس ها رفت داخل لباسشویی و رفتم حمام ولی خرید ها را دادم مامانم حالا دیگه نفهمیدم خوب شست نشست خدا میدونه میگم نکنه پلاستیک خورده باشه به مرده پلاستیک مامان گذاشت تو آشپزخونه همینطور دارم با خودم فکر میکنم حالا صندلی های ماشین کثیف شده با پلاستیک یا با لباس من حالا فلان شد حالا بلان شد دیگه دارم دیوانه میشم خودم هم حمام رفتم موبایل سویج اسپری الکل زدم کل کیف کارت عابر اینا هم همه را شستم آیا من چه مرگم است حالا خودم هم مرده را حس نکردم همش شک دارم به خدا خسته شدم امروز هم کلی گریه کردم