سلام ساعت ۱۱ شب شده بود. من چون تو عقد هستم و داخل شهر هستم و خونه مادرشوهرم داخل شهر مجاور هست به طور معمول تا دانشگاه برم و برگردم ۱۱ شب هفته ای یبکار اونجا میرم.خلاصه شوهرم ساعت ۱۰ زنگ زد بدو دیگه کجایی همه شام الاف تو هستن و اینا هرچند به من خبری ندادن و بماند...طبق معمول هنگام سلام دادن به جاری جان ، جاریم صورتشو کنار کشید و فقط با یک دست دادن خودشو کنار کشید. بعد شام جاریم داشت میرفت خونشون.منم فرد حساسی هستم و احترام میذارم خداحافظی با من نکرد من خودم جلوی در ورودی واحد رفتم خداحافظی کردم.همه بودن برادرشوهرم و ...خواهر شوهرم و بچه هاش...اول که اومدم یک کادو دیدم روی اُپن خونه باز شده یک مرغ خوری پیریکس چون آدم فضولی نیستم برام مهم نبود...در حینی که جاریم داشت میرفت مادرشوهرم کادوی باز شده رو از دور به من نشون داد با خنده گفت چون زهرا جان به سارا کمک کرده مثل یک معلمی براش بوده اشکال هاش رو گفته ما برای روز معلم برای زهرا جان کادو خریدیم( بماند که چند روز از روز معلم گذشته بود و بماند چه شب هایی که شوهرم توی روبیکا عکس میفرستاد و من حل میکردم و وقتایی که اونجا بودم جواب میدادم) جاریم تا کلاس سوم دبستان خونده و اصلا بلد نیست که اشکالات بچه کلاس ششمی رو بگه! و من مات و مبهوت موندم:/پیش شوهرم احساس ناراحتی کردم. بعد خواهرشوهرم و مادرشوهرم بهم زنگ زدن گفتن به شوهرت بگو خاله زنک نباشه هرکسی تو رو نشناسه فکر میکنه زنش به شوهره گفته...آیا ناراحتی من بیجا بوده؟! کلا دوتا عروس هستیم و یکی هم طلاقی شده رفته