یکی دو روز پیش اتفاقی اشتی کردیم به همبرخوردیم و حرف زدیم
بعد تو این مدت بچه اش میومد خونمون و چندساعت پیش من بود میرفت
امروزم اومده بچش ... بعد مامانه زنگزد بهش گفت اونجا ناهار نخوری برو خوگه بابابزرگت غذا بخور
تو ی محل هستیم با پدربزرگ این بچه
خوب یعنی چی
این همه مدته ک قهر بوویمبچش می اومد میرفت غذا میخورد کاریش ما نداشتیم
ماحرفی نزدیم الان یهو چی شد ک ب بچش گفت اونجا نخور ....
البته بگم بااینکه بچه میاد و میره اما من نمیرفتم خودشم نمی اومدا
منظورش چی بود
خب الان ک دیگه اشتی هستیم