19سالم بودم شدم عروس این خانواده
یه خانواده ی فقیر که لباس بلد نبودن بپوشن 
بابام گفت میخوای عروسشونم شی؟فرش ندارن گفتم آره دوسش دارم 
خاستگار قبلیم بهم گفت خاک بر سرشون یه دختر داشتن دادنش به کی...
من دوسش داشتم خوشگل نبود زشت یود چشاش ریز ریز ولی مهرش به دلم بود
تو سن کم شدم عروسشون 
سه تا خواهر شوهر داشتم 9/15/17ساله 
9ساله و 15ساله24یاعت پیشم بودن
هیچی هلووت نداشتم
نه رابطه درستی نه لباس درستی 
همش میرفتن خبر کسی میکردن که فلان خرید 
فلان خوردن
تا اینکه بزرگتر شدن 
مخبت زیاد میکردم
شوهرم پول دادنی زیاد بهشون میداد 
بزرگ شدن بزرگ سدن و بزرگ ضدن 
یادشون رفت من کی بودم
یادشون رفت من کجا بودم چه کردم براشون یادشون رفت 
بعد11سال خدا دوتا عروس داد یهشون 
من سه تا بچه دارم 30سالمه اون دوتا متولد75/76هستندعقدن منو ول کردن چسبیدن به اونا.کوچیکه که همش پیش من بود الان گروه ژده بااون دوتا
دیشب چشام گرد شد وقتی فهمیدم که دوتا جاری عضو گروهن و من نیستم مگز اینکه قرار باشه غیبت منو کنن
جاری وسطی که تا جمع شون جمعه به من کاری نداره یه محض اینکه دورش خالی شه میاد سمت من
خیلی بده ادم بفهمه تو یک خانواده ژندگی کزده که ادمم حسابش نمیکنند
خیلی سخته بفهمم همشون تو یه گروه زنونه هستند فقط من نیستم 
منو گاو فرضم کردن
میدونید بعد12سال قشنگ خوردم کردن
یه خانواده ی افاده ای که همش در حال غیبت کردن هستند
همیشه دارن غیبت منو میکنن