دیروز چیزی نداشتیم تو خونه یه مقدار بادمجون و سیب زمینی داشتیم سرخ کردم صبحونه رو هم نخوردم نون تازه نداشتیم من طبقه بالا خانواده شوهرم هستیم خیلی گشنم بود داشتم نهار می‌خوردم که شوهرم گفتم بزار یه مقداریشو ببرم واسه خواهر زاده اینم بگم که من فقط به اندازه دو نفر درست کرده بودم منم گفتم خوب زودتر میگفتی براش درست میکردم حالا این مادرش نمیدونم چه غلطی میکنه که واسه این غذا درست نمیکنه البته همش تقصیر شوهر منه وگرنه اونا چیزی نمیگن خلا صه شوهرم دو سه لقمه خورد دیگه نخورد منم گفتم چرا نمی‌خوری گفت اشتها ندارم منم عصبانی شدم سفره رو جم کردم دیگه غذا نخوردم شام هم براش درست نکردم الانم نهار درست نکردم من مشکلی با غذا درست کردن براشون ندارم مشکل من شوهرمه چرا باید غذای زیر دست خودمون رو بکشه ببره برای اون هرچند گفته بود من همه دنیامه خواهر زادم هر جا میخوایم بریم بیرون این خواهر زادشم میگه منم میام که من چند بار سر این قضیه با شوهرم بحثم شد که دلیلی نداره با هامون بیاد مگه پدر مادر نداره بهشم گفتم اگه میخوای با خودت ببریش تنهایی ببرش من نباشم پری شب رفتیم بیرون اینم گفت من میام که مامانش نزاشت کل بیرون رفتنمون شوهرم اخماش تو هم بود بخدا دیگه خستم کرده همش میگم اون پدر داره به تو چی ولی کار خودشو میکنه منم میخام یه حال اساسی ازش بگیرم بعدازظهر م میرم خونه مامانم یا درست میشه یا قیدشو میزنم میدونی دارم از چی میسوزم این همه کار واسه خواهرش و پسرش میکنه ولی اونا اصلا براش ارزش قائل نیستن برعکس به اونا داداشاش که بهشون توجه ندارن بیشتر احترام میزارن و چند اخلاق مزخرفه دیگه داره که طولانی بنویسم ببخشید طولانی شد شما باشیدجای من چیکار میکنید چون دیگه نمیخوام کوتاه بیام
بخدا نشد یه با راحت خونه خودمون غذا بخوریم یا هر بار باید برای پدر و مادرش ببره یا خواهر زادش منم گفتم نمیشه که از ر وعده ببریم بزار من خودم هر وقت لازم باشه میبرم تو دخالت نکن
واقعاااا حق داری... امیدوارم خدا کمکت کنه...
همون کاری ک خودت میخای رو بکن
حق داری...اون خودش پدر و مادر داره...بگ مگه پدر و مادر اون میان زندگی خودشونو زهر کنن واسه ما؟
یکی از بدی های زندگی پیش مادرشوهر
من توی یه محله ایم اذیت میشم
چطور باهاش توی یه ساختمانی؟ جدا کن خونه تو وگرنه خیلی بدتر میشه اوضاع
فقط اونجایی که گفتی هر کاری واسشون میکنه و اونا براش ارزش قائل نیستن و برعکس اون برادرش به اون احترام میزارن یعنی با کل وجودم درک میکنم چی میگی آدم تا ما تحتش میسوزه
سر اینکه به خواهر زادش اهمیت میده میخوای طلاق بگیری بیخیال شو بابا
تو سهم خودت رو بکش و بخور اونم سهم خودش رو بده به خواهرزادش .
واسه بیرون رفتن هم یه بار جدی باهاش صحبت کن اگر گوش نکرد محل نزار خودت برو بیرون خوش بگذرون .
حالا که اومدی خونه پدرت شوهرت چی میگه ؟؟؟
منم طبقه پایینم شوهرم فکرمیکنه خسیسم
ولی گاهی غذام اندازه دونفره گاهی اونجور که باید خوشمزه باشه نیست
گاهی بیشتر درست میکنم چون فرداش کار دارم نخوام دیگ دغدغه غذا داشته باشم
هردفعه بیشتر بپزم و خوشمزه بشه یا بوغذا بره بالا خودم میفرستم براشون منم باشوهرم قهرم چن بار زنگ زد جواب ندادم سرکاره ن بخاطر این قضیه بخاطر یه چیز دیگه
جا من بودی شوهرت کل عید با مادرش میرفت شمال تو تنها میموندی چیکار میکردی؟
توی یه محله ایم کاش برم از اینجا دور بشم ازش متنفرم
