خواب دیدم می خوام نماز بخونم اونطرف ترم دوتا آقا رو صندلی نشسته بودن دوتاش جون بودن انگار من جایی وایساده بودم اونها منو نمی دیدن بعد خواهرم دوید ورفت پیش اون اقایون منم می خواستم نماز بخونم بعد خواهرم می گفتم نزار بهت دست بزنن اخه داشت لپ خواهرمو میکشید یا صورتشو نوازش می کرد بعد اون هم به اون می گفت جوری که اشاره به من می کرد که یعنی من دارم بهش میگم که اونا اینکار ونکنن ولی من دوست نداشتم بفهمن که من دارم میگم بعد وایسادم نماز خوندن یکی جلوم بود نمی دونم کی بود من نگاش که می کردم خندم می گرفت انگار تو نماز که می خوندم به اون که نگاه می کردم لبخند می زدم اون اقایون بلند شدن رفتن ولی انگار من نصبت به اونها خجالت می کشیدم البته فکر کنم نمازم رو خوندم چون سجادم رو جمع کردم