دلم به حال بچه تو شکمم میسوزه😭

توکل کن به خدا، الان به فکر خودت باش موقعی که بچه ات دنیا اومد به مادرشوهرت یا شوهرت بگو بهشون بگه مراعات کنند. خودت نگو مستقیم. بعد هم تو جای شلوغ بذار باشه بچه ات، به شلوغی عادت کنه،با هر صدایی از خواب نپره

اول زایمانت برو خونه مامانت تا ده روز اینا بمون بعد اونجا که اومدن دیدنت بگو که ترسیدم بچه به صدا حساس بشه و اذیت بشه اومدیم اینجا بعدم یذره الکی بگو بچم رو صدا حساسه و بد خواب میشه و اینا خونه خودمون هم کسی رعایت نمیکرد اومدیم اینجا ولی بعد که بریم خونه خودمون نمیدونم چیکار کنم یه بار دو بار این حرفو بزن اگه جاری داری رک و پوست کنده به اون بگو که به گوششون برسونه یا به خواهر خودت بگو وقتی نیستی به خار شوهتت بگه کاش یذره سر صدای اونجا کمتر باشه بچه اذیت نشه کم کم متوجه میشن نه احترامی از بین میره نه هیچی

اخی بچه طفلی قلبش کوچیکه بیشتر میترسه ب شوهرت بگو گوش خواهرشو بکشه چ بی ملاحظه هستن اخه

بگو از صدای کم بچم بیدار میشه و نمیخوابه و سر صداش شمارو اذیت میکنه لطفا چند ماهی آروم باشید تا صدای بچه اذیتتون نکنه

عزیزم بمون ولی مثل من تا دیدی سر صدا زیاد کرد زنگ بزن یا مهربونی و خوبی بگو فلانی (اسم خواهر شوهرت)عزیزم یکم بچه هاتو اروم نمیکنی بچه میخواد بخوابه یا خودم میخوام بحوابم یا دوبار اینطور کرد جیغ داد کن و بحث و غر شوهرت حرف بزنه بهش بچه هاش اروم کنه اینا از سر قسط اینطور میکنن منم قشنگ دیوار پذیراییامون و اتاقا چسبیدن بهم اتوبوسین خونه ها دخترش جیغغغ خودش داد درا ک بمان. در خونه اینور ک خونه مادرشوهرمه هم بدتر  زنگ میزنم میگم شوهرمم همینطور بدشون اومد بیاد اینکارو بکن یا چندبار برخورد کن درست میشه اصلا نترس منم میگم بدون اینکه بگم الان راحت میشم اصلا اسایش خودت زندگیت نریز بهم سر عفریته بازیای این ادما ولی کارایی ک گفتم بکن ب بچتم استرس نده الکی ولی ب شوهرت بگو صدا اومد از خواب پریدم شیکمم دراومد فلان خونریزی میکنم فلان بمان تو‌چند روز دیگه با بچه کوچیک قراره زابه رات کنن هی باید شیر بدی خسته ای بخوابی نزارن بخوابی فکر کنی بحالشون شرمنده طولانی شد ولی حس کردم منی خیلی❤️🙏

فک میکردم فقط مادر شوهر من اینجوریه....کلا دوماد دوستن برا دوماد جون میدن پسر هر موقع بیاد جیبشو خالی کنن ضامنشون بشه تو بقیه چیزا مسافرتا و خوش گذرونیا پسر بره گمشه

مادرشوهر من عیدی باهمه دختراش و دوماداش رفتن مسافرت اما حتی ب شوهر من نگفته بود تو راه خواهرش زنگ زده بود که اره هممون باهمیم

عزیزم ادم بی درک و شعور همینه چه غریبه باشه چه خاندان شوهر .ماهم همینیم طبقه بالاییمون یه زنو شوهرن بدون بچه جوری راه میرن میگم الان سقف میریزه روسرمون درومحکم میکوبن سگ دارن صدای سگه دیوونمون کرده.چراغ راهرو رو شب تا صبح روشن میکنن یبار گفتیم خاموش کن گفت شما پنجره بالای درتون رو کاغذ بزنین نور نیاد

اسی به نظرم نزدیک زایمان وسایلاتو جمع کن برو خونه بابات بعدبه شوهرتم بگو بهشون بگه رفتی قهربه مادرش بگه زندگیمون تلخ شده ازدست دخترتون.بعدشم نوشون به دنیااومد خودشون دلتنگ میشن یه کاری میکنن دختره بره

نفهمن احمقا