خیلی ناراحتم خدا شاهده دو ماه ازدواج کردیم
شروع کرد به مسخره کردن و زدنه جهیزیه من تو سرم
شروع کرد منت گذاشتن و غصه کردن بابت اینکه خانوادش رفتن زیر چک (خدا شاهده خیلی وضع خانوادشون خوبه مامانش اصلا دست نگه نمیداره همش ولخرجی میکنه)
شروع کرد هعی کنار من تکرار میکرد ما عروسی کردیم اونا رفتن زیر قرض
بعد گفت وام ازدواج تو رو خانوادت الان دارن بر میدارن بر دارن من دیگه پام رو خدا خونشون نمیذارم
واقعا هم همینطور شد
خدا شاهده دلم شکسته
دو ماه روز خوش ندیدم تمام تقصیر اون بوده
دلسوزی بیجا میکنه
خانوادش یعالمع طلا دارن اونو نمیفروشه یه ماشین دارن اصلا استفاده نمیشه افتاده تو کوچه اونو بفروشن ۲۰۰ میلیون قیمتشه خوب من چیکار کنم عروسی خرج داره تقصیر من چیه مگه فقط اونان عروسی کردن اینهمه فامیل پسر عروسی کردن
شوهرم میگه فلان قیمت به آشپز شهرمون بدهکاریم
بخدا یه مقدارش برای عروسیمونه بقیش هعی مادر شوهرم مهمونش میاد خدام شاهده جونش نمیگیره غذا درست کنه نسیه سفارش میده
از بس کنار من گفته حالم از زندگی باهاش و استفاده از وسایلام بهم میخوره الهی زود بمیرم از این دنیا برم
نمیخوام دیگه باهاش زندگی کنم اومدم خونه مامانم یکم آرامش داشته باشم
اونم اصلأ زنگ نزده
ازدواجمون هم سنتی بوده