دوستم رفته بود پیش یکی دعا گرفته بود که ازدواج کنه خیلی تعریف طرف میکرد خلاصه یکیش، تو باغچه چال کرده بود یکی پشت تابلو فرش آویزون کرده بود یکیش هم تو اتاق مشترک خودش و خواهذش فرداش یه خانوم اومده بود در خونه اجازه بدین بیایم خواستگاری چند روز بعد اومدن ولی برا خواهرش پنج سال از اون کوچیکتره پسره موقعیتش حوب بود اینام کوچیکه دادن بهش