تو اسمم رو میدونی نه داستانمو ، تو لبخند منو میبینی نه درد هامو ، تو متوجه چیزایی که رها میکنم میشی نه اخمام.میتونی حرفامو بخونی نه ذهنمو ، پس لطفا راجب من نه نظر بده و نه قضاوتم کن چون تو فقط قسمتی از من رو میبینی که خودم خواستم نشونت بدم
بخدایبار ما روضه امام حسین داشتیم یک دمپایی در خونه موند و دیگه کسی نپوشیده بودش ما گفتیم مگه میشه کسی بدون دمپایی بره خونه بعد اون دیگه زندگیمون خوشی نیمد دعا و طلسم بود