الان که اینارو دارم مینویسم دارم از ناراحتی منفجر میشم دلم خواست باهاتون درد و دل کنم
خونمون توی یک محله ی خوشنام و خوب شهره همه ی کوچه آدم های محترم و خوبین ولی امان از همسایه های ما طبقه ی بالایی که رسما تبدیل به خونه فساد کرده و مدام مرد و پسر میارن و میبرن توی کوچه انگشت نما شدیم و مدام بهمون متلک میندازن یکی دیگشونم مدام دنبال دعوا و درگیرین و آدم های پاچه ورمالیده و سلیطه ای هستن پدرمون از دستشون در اومده نمیدونم چرا شانس ما هر چی آدم بی شرفه گیر ما میفته