2777
2789
عنوان

تجربه زایمان طبیعی در زمان دلخواه

1315 بازدید | 94 پست

سلام خانوما

از اونجایی که قبل از زایمان خیلی دنبال تجربه های دیگران بودم وظیفه خودم دونستم که تجربه خودمو توی سایت بزارم شاید بتونم به کسی کمک کنم.

من از اوایل بارداری خیلی راجع به زایمان طبیعی و سزارین تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که هرکسی با توجه به شناختی که از خودش و بدنش داره باید این رو انتخاب کنه و از لحاظ عوارض دوتاشون کلی عوارض دارن. من حس کردم که توانایی زایمان طبیعی رو دارم و چیزی که برام مهم بود این بود که بعد از زایمان طبیعی اکثرا بدن خیلی سریع به حالت عادی برمیگرده و بعد از سزارین تا مدتی حتی راه رفتن عادی هم دردناکه.

از هفته 37 بارداری هر روز پیاده روی میکردم، صبح و شب قرص روغن کرچک میخوردم، شب قبل خواب قرص گل مغربی رو با سوزن سوراخ میکردم و داخل واژن میذاشتم، دمنوش زیره و رازیانه و گلاب و زعفران و نبات می‌خوردم، روزی 10 دقیقه ماساژ پرینه انجام می‌دادم، دوش آب گرم میگرفتم و کمرم رو ماساژ میدادم و قر کمر میدادم، ورزش های خونگی مثل اسکات، بشین پاشو، الاکلنگ و پروانه انجام می‌دادم و روزی یکبار نزدیکی داشتیم و مایع رو داخل رحم می‌ریخت. البته اکثرشون توصیه های پزشکم بود که واقعا ازشون راضی بودم.

شاید برای خیلیا مهم نباشه اما من خیلی دوست داشتم که تاریخ تولدش رُند باشه و مرداد ماه برای بارداری اقدام کردم که اگه بشه زایمانم بشه 02/02/02 و دوم اردیبهشت ماه میشدم 39 هفته و 4 روز. چند روز قبل به دکترم گفتم که یک اردیبهشت معاینه تحریکیم کنه که چون خیلیا بهش گفته بودن قبول نکرد و من با ماما همراهم تماس گرفتم و از ایشون خواستم که ایشون قبول کرد و گفت یکم عصر برم مطبش. یکم صبح بیدار شدم وسیله هامو جمع کردم و ظهر رفتم حموم و زیر دوش آب گرم کلی ورزش کردم.

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

انشاله به سلامتی زایمان کنی 

معبودم ... 🤲ای راهگشا در تاریکی ها...با کلید اجابتت ...قفل های درونم را باز کن...با تو که باشم، در جاده های تردید،...دستان توانای تو را میبینم ...قلبم در آسمان عشقت ...به پرواز در می آید واز شراب شیرین عرفانت مینوشم ..با تو در آغوش کرامتت ...ساکن میشوم ...با تو هیچ جاده ی پر پیچ و خمی وجود ندارد ...با تو دلم به عطر یاس های برکتت معطر میشود ...تو در جاده های خشکسالی ...تشنگی ام را به برکت نگاهت سیراب میکنی ...خدایا ! هر لحظه شکرت که کنارم هستی و مرا به غیر از خود وا نمیگذاری .

عصر با همسرم و مامانم رفتیم مطب ماما همراهم و قبلش 11 طبقه رو با پله پایین اومدم بعد معاینه تحریکی کرد که دردش خیلی کم بود. برگشتنی به شوهرم گفتم ما رو دوتا میدون اونور تر از خونمون پیاده کنه که هم خودش به کارش برسه هم من پیاده روی کنم و یک ساعت طول کشید که به خونه برسیم و بازم 11 طبقه رو با پله بالا رفتم. خونه که رسیدم یواش یواش دردام شروع شد و اون شب کللللللللی اسکات انجام دادم. ساعت 11 شب ماما همراهم تماس گرفت و گفت دوباره برم پیشش که ببینه تغییری کردم یا نه و باز پله ها رو پایین رفتم و با آسانسور نرفتم، که بازم معاینه تحریکی کرد. و گفت سر بچه پایینه و قشنگ حس میشه و خیلیا به 8 و 9 سانت میرسن سر بچه هنوز پایین نیومده و زایمان طولانی میشه.

برگشتیم دمنوش و قرص روغن کرچکمو خوردم و کپسول گل مغربی رو گذاشتم و خوابیدیم که واقعا از استرس نتونستم خوب بخوابم و بعدم ماما همراهم زنگ زد و حالمو پرسید گفتم دردام قابل تحملِ فعلا نمیخوام برم بیمارستان. گفت الان برو که ازت نوار قلب بگیرن. تا رسیدیم بیمارستان ساعت 5 صبح بود. نوار قلب گرفت و گفت فعلا یک سانت باز شدی برو اگه دردت به 40 ثانیه رسید بیا. در غیر این صورت ساعت 2 ظهر برگرد چون امروز باید زایمان کنی. برگشتنی با ماما همراهم تماس گرفتم گفت دوباره بیا.

رفتم و این دفعه با شدت بیشتری رحمم رو تحریک کرد که واقعا درد داشت و گفت الان برو بیمارستان که 3 سانت شدی. دوباره رفتیم بیمارستان که این دفعه گفت آره 3 سانتی و بستریم کردن. ساعت 7 بستری شدم و رفتم تو اتاق زایمان. دستگاه اکو قلب رو روی شکمم گذاشتن و ماما همراهم گفت فعلا واسه زور زدن زوده سعی کن موقعی ک درد داری نفس عمیق بکشی. ی آمپول مسکن عضلانی ام بهم تزریق کردن و آنژیوکت برای سرم و چند تا آزمايش. بعد از چند دقیق که دردام شدید شد از مامای کشیک خواستم اکو قلبو ورداره که پاشم.

بلند شدم و کنار تخت وایسادم. دستامو رو تخت گذاشتم و باسنم رو چپ و راست میکردم و آروم آروم شروع کردم به زور زدن. اول سخت بود اما بعد عادت کردم. باز چند دقیقه که گذشت ماما گفت برگرد رو تخت باید صدای قلب بچه رو بشنویم. ماما همراهم اومد و گفت خوب پیش میری سعی کن بیشتر زور بزنی. ی دختر خانومی حدودا همسن های خودم بود که 5صبح که ما می‌خواستیم از بیمارستان برگردیم اونو بستری کردن. مامانم میگفت تو فعلا وقتت نیست اینو ببین نمیتونه حتی راه بره و وقتی بستری شدم شنیدم که ماما ها میگفتن اون 8 سانته و من 3 سانت. همه منتظر بودن اون زودتر از من زايمان کنه.

ماما همراهم تند تند میومد و می‌گفت عالی پیش میری. گفتم چقد دیگه مونده گفت احتمالا دو ساعت اما ده دقیقه نشد که گفت 10 سانت شدی و همه ماما ها اومدن بالا سر من. یکی تختو باز می‌کرد یکی پاهامو ضدعفونی می‌کرد یکی تخت بچه رو آماده می‌کرد و... که خداروشکر ساعت 9:20 دقیقه پسرم اومد تو بغلم. من قصد داشتم زایمان طبیعی بدون درد با گاز انتونکس انجام بدم که متاسفانه اون روز کپسول گاز انتونکس مشکل پیدا کرده بود و من نتونستم استفاده کنم.

زایمانم درد داشت و نمیشه گفت چیز خاصی نبود اما اون درد اصلی که حس میکردم بچه داره میاد کلا یک دقیقه نشد. همه میگن بعد از زایمان پشیمون میشی و میگی بچه اول و آخرم باشه و... اما من همون لحظه که از اتاق زایمان بیرون اومدم گفتم خداروشکر که سزارین نشدم. بعد از زایمانم دکترم اومد و بخیه هام رو زد بعد هم رفتم تو اتاق خودم و تا عصر خوابیدم. مامانم پسرمو گذاشته بود کنارم و بهش شیر میداد و ساعت 9ونیم شب معاینه و مرخص شدم.

به سلامتی عزیزم.قدمش خیر باشه.روزی یکبار نزدیکی برای زایمان طبیعی واجبه؟

ممنون عزیز دلم 

هیچ چیزی واجب نیست

اما همه اینا کمکم کرد که از زمان بستری شدن بتونم 2 ساعته زایمان کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز