زنگ آخری با دروغ مدرسه رو با رفیقم پیچوندیم زنگ زدم بابام اومد دنبالم، رفتیم بستنی بخوریم که دیدم ماشین بابام نیست، بابام با یه ماشین تصادف کرد وقتی میخواست از پارک بیاد بیرون یه ایسوزو جلو دیدشو گرفت زد به یه ماشین گرون قیمت، بخدا ما که از قشر پولدار جامعه نیستیم یه پراید داشتیم که امروز خوابید گوشه تعمیرگاه با کلی پول ماشین اون طرف که باهاش تصادف کردیم، چپ میرم راست میرم میگن تقصیر توعه، بابا منم کارش به ماشینش ربط داره نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم من که میدونم اونجا که با دروغ اومدم بیرون خدا از این ور سرم اورد، کاشکی مامانم منو نداشت شاید راحت تر زندگی میکرد