من یه مردم و به عنوان یه مرد میخوام اینجا بنویسم.
میدونم حس اکثریت شما نسبت به مردهایی که اینجا هستن چیه و منم کم و بیش همون حس رو دارم.
یکی مثه من اگه میاد اینجا و حرف میزنه دنبال اینه که چند نفر درکش کنن؛ چون همجنس ها و رفیق های خودش نمیتونن و نمیخوان این کار رو بکنن. چون نمیخواد فقط مسخره ش کنن. چون انقدر شکسته که که فقط احساسش براش مونده که از اول فقط خودش داشته و بقیه فقط گاشتن و رفتن. واسه همین به قول خودتون میام پیش خانوما حرف میزنم تا اگه کسی خواست قضاوتم بکنه اما مسخره م نکنه.
خب حالا واسه من اینجوری گذشته دیگه
یه روزی وقتی من چیزی می نوشتم یه عده آدم دنبال این بودن که نسخه ی جدیدشو داشته باشن و بخونن ولی الان اینجام و خودم انتخاب کردم اینجا باشم و اینجا بنویسم.
اولش فقط واسه این بود که خودمو دلداری بدم اما الان فرق میکنه. چرا انقدر راحت با احساسات آدما بازی می کنید؟ میگید مرد نباید احساساتی باشه؟ خب اشتباه می کنید. نباید ها و امثالهم نمیتونه جلوی واقعیت رو بگیره.
من یه مرد احساسی ام اما احساساتی نیستم. من از بچگی هم دلم میخواست فقط با خواهرم صحبت کنم و هیچوقت نتونستم با برادر و پدرم کنار بیام چون اونا هم همین فکر رو می کردن و فقط منو مسخره می کردن. همونطور که تمام مردهایی که من رو از نزدیک می شناختن. البته غالب آدم های اینجا به همجنس خودشون هم اجازه ی حرف زدن نمیدن و خیلی سریع قضاوتش می کنن و خوردش می کنن. این برای من اهمیتی نداره.
من در آستانه ی ۳۵ سالگی جوری زندگی کردم که هیچوقت نتونم بگم پشیمونم ازش. هرچند واقعیت اینه که خیلی پشیمونم از خیلی چیزا اما خودمو نمیبازم. من فقط تجربه می کنم. حالا اومدم اینجا و حرف میزنم تا مسخره نشم اما فهمیدم درسته که پسرا همدیگه رو مسخره می کنن و این خیلی بده؛ اما شما خانوم ها همدیگه رو خورد می کنید و می شکنید. انگار که چشم دیدن همدیگه رو هم ندارید. نمیتونید گروهی تصمیمی بگیرید و باهم باشید و انگار فقط میخواید روی اون یکی رو کم کنید. خودتون دارید خودتون رو خلع سلاح می کنید چون اکثرا علیه همدیگه هستید.
تکلیف من و امثال من که این وسط دیگه مشخصه.
خیلی راحت آدما رو دسته بندی می کنید بدون اینکه به این فکر کنید آدما باهم فرق دارن حتا وقتی خیلی شبیه همدیگه ان و اولین و تنها قضاوتتون رو هم حکم ازلی می کنید تا بشه چماق و می کوبیدش توو سر هم دیگه.
بگذریم من دنبال اینا نیستم.
من فقط دلم شکسته و هرجای کهکشان دنبال تیکه هاش می گردم نمیتونم پیداشون کنم.
اینکه فقط بخونم و بخونم و بنویسم و بنویسم شده کسب و کار من. دنبال هیچ نجات دهنده ای نیستم چون خودش الان احتیاج داره که یکی نجاتش بده و همه فقط از دور می بیننش و بهش می خندن. بعد می بینه خودت تنهایی وایسادی کنار جاده ی دنیا و داری داد میزنی که آی آدما: عشق... معرفت... وفادارای... زندگی...
بعد میبینی همه دارن به سرعت از کنارت می گذرن و بهت می خندن.
من بلد نیستم اونجوری که ازم میخوان زندگی کنم. هروقت خودمو توو آینه نگاه می کنم سرمو میندازم پایین.
من نتونستم اونی بشم که قرار بود باشم اما اهمیتی نداره.
یه قطره توو اقیانوس فقط میتونه به جهت بقیه شنا کنه و اگر هم نکنه واسه هیچکس اهمیتی نداره. اکثرا میخوان به گله ی قطره های مطیع برش گردونن.
من فقط می دونم حالا و امروز
در آستانه ی ۳۵ سالگیو این سالهای پر از اتفاق و تلخ
دیگه حوصله زندگی بین آدم ها رو ندارم. احساس می کنم هرچیزی که باید در این دنیا تجربه می کردم و می دیدم رو دیدم و تجربه کردم
و حقیقتش رو بخواید به باقیش خوشبین نیستم.
اما شما اگه این حس رو ندارید و هنوز خوشبینید؛ بیشتر هوای همدیگه رو داشته باشید.
هیچکدوم از دانسته ها و اعتقادات ما مطلق نیست و سر اختلاف نظرات اینطوری همدیگه رو خورد نکنید.
همه چیز رو زود قضاوت نکنید مخصوصا توی این دنیای مجازی که نصف تمام حرف هاو احساسات رو مثل زامبی میخوره.
کاش که آدما همدیگه رو بیشتر دوست داشتن و انقدر تکرو نبودن ولی این واقعیت نیست.
تبدیل به واقعیتش کنید تا میتونید.
این زندگی برای هممون یه روزی تموم میشه و میره.
چه بهتره که با عشق و معرفت بگذره تا کینه و نفرت.
من چندتا جوونه از پیکرم در اومد آخر سر؛ که به حراج گذاشتمش برای دیگران
برای گفتن همین حرف ها
امیدوارم به درستی خرج بشن اما اگر هم نشدن مهم نیست.
این دونه ها از عمق وجود من در اومدن تا سبز بشن به روی تمام این تاریکی ها اما اگر هم نشدن من ازشون راضی ام
چون مطمئنم بهترین کاری که میتونستن بکنن رو انجام دادن.
دست و پنجه نرم کردن با این دنیا کار آسونی نیست که توقع زیادی هم داشته باشم.
امیدوارم موفق باشن.