من ۲۳ سالمه شوهرم ۲۵ هر دو شاغلیم
ی سالونیم عقد بودیم ، ۶ ماهم هست عروسی کردم
توی این ۶ ماه هر چی بگید کشیدم
بعد عروسی خانواده شوهرم هزار تا ادا در اوردن ک فامیلاتون زباد اومدن کم پول دادن و ... هزاران حرف دبگه
تا یک ماه همش بحثش بود
بعد از اون سر هر چی شوهرم عصبی میشد ولی زودم پشیمون میشد
روز عیدی بابام کرونا گرفته بود نتونست بیاد جلو مهمونا شوهرم چنان دعوایی راه انداخت ک مادر شوهر و پدر شونرم اومدن اونام هزار تا نظر دادن
در حالی ک بابام خیلی داماد دوسته هیچی کم نزاشته هیچی
همون روز پاگشا بودیم خونه یکی از فامیلای ما که شوهرم اشکمو دراورد تا ببره سر همین قضیه
روز سیزده بدر شوهرم با زنداییش بحثش شد کلی سر من داد زد و گفت بریم خونه ک پدر شوهرم باهامون قهر کرد با ابنکه نزاشتم شوهرم بره ولی پدر شوهرم روشو ازم برمیگردوند
بازم هبچی نگفتم خواستم جو اروم بمونه ولی دیگ بعدش نرفتم خونشون و....
الانم باز پا گشا شدبم سه بارعمم دعوتم کرده بازم هی ادا در میاره نمیریم میریم فلانه ...
کم اوردم
دیگه خودمم نمیخوام برم خسته شدم از این رفتارا
هم قهر امتحان کردم هم دادو بیداد هم زبون خوش هم سکوت
بعدش پشیمون میشه ها ولی دیگ مغزم نمیکشه سر همه چی اینجوری
سرم داره میسوزه دیگ ..