بارون بند نمیومد انگار اسمون خیلی دلش پر بود یک هفته کامل بارید۔همه میگفتن چه عروس و داماد پر برکتی۔
همش داره بارون میاد این خیلی خوبه برای شهرمون۔
نمیدونم شاید اونروز اسمون اسمونهم دلش گرفته بود برای سرنوشت امروز من۔
روزی که عقد کردیم گفتی دیگه خیالم راحت شد برای خودم شدی۔
اما امروز من خیالم راحت نیست۔من تنهاشدم و چه زود بود برای من۔
برای تنهایی که نمیدونم چطور پرش کنم۔
سالگرد ازدواجمون مبارک همسر عزیزم۔
۱۳سال زندگی کردیم باهم من به بودن در کنار تو که مثل فرشته بودی در کنارم افتخار میکنم۔
دوستت دارم خیلی زیاد۔
امیدوارم توهم منو بخشیده باشی به خاطر اشتباهاتم۔
خانمها شرمنده ناراحتتون میکنم۔
اما واقعا هیچ سنگ صبوری برای اینطور صحبتهام ندارم۔همه بهم میگن به خاطر پسرت بایداروم باشی و گریه نکنی۔
شاید مادر خوبی نیستم که نمیتونم با این غم کنار بیام۔
نمیدونم۔۔۔۔۔