دیروز صبح رفتم دنبالش فعلا باید وایستم بعد تعطیلات نامه بدن
همچنین دیروز مادر خودم و پدر مادر اونو ورداشتم رفتم خونه ساعت 11 بود و هنوز نرفته بود سر کار و درم از داخل کلید انداخته بود که نتونیم باز کنیم و هر چقدر زنگ میزدیم جواب نمیداد آخرش جواب مادرشو داد و گفت باز نمیکنم پدرشون داشت از عصبانیت منفجر میشد نهایتا صدای دادو بیداد پدره رو شنید و باز کرد رفتیم نشستیم تصمیم گرفته بود برخلاف همیشه که ساکت میشد این بار با دادو بیداد و قلدری پیش بره میگفت این هر کاری میکنه بکنه من همینم که هستم پدرش گفت همین که الان 11 صبحه و اومدیم و تو سر کار نیستی همین که دیشب پدرخانومت رفته موهای پسرتو کوتاه کرده همینکه ماشین خراب شده زنت رفته درست کرده و... نشون میده تو یک آدم بیعرضه بی مسئولیت بدرد نخوری که لیاقت خانواده نداری
خلاصه خیلی ازین حرفا زد ولی این کوتاه نمیومد میگفت من همینم هیچکس حق نداره به من چیزی بگه
ازونجایی که پدرشون به شدت دیکتاتوره شنیدن این مدل حرف زدن براش تازگی داشت یهو یک جوری قاطی کرد بلند بلند حرف میزد و گریه میکرد که تو آبرو منو بردی تو غلط کردی زن گرفتی بچه دار شدی
بچه ها میدونم الان حتما میگید چه پدرشوهر مهربونی ولی اینطوری نیست اون الان فقط ازین ناراحته که چرا هرچی من در مورد بچه ش گفتم درسته چون حرفمو باور نمیکرد ولی این بار با چشم خودش دید و این خیلی براش سنگین بود بیشتر فکر میکرد با این مساله آبرو خودش رفته
خلاصه گفت بپوشید باید با ما بیایید باغ اونجا صحبت کنیم و شب هم بمونید یعنی چی اینقدر غیر اجتماعی هستید (مطمئنم این کارارو میکرد که نرم شکایت نکنم و پزشک قانونی نرم )