بچه ها من ۹ سال شاغل بودم ی وقتایی ی صحنه هایی از محل کارم یادم میاد چقد دلتنگ میشم کنار همکارام غذامیخوردیم صبح ها ک میرفتم در مغازه رو باز،میکردم اصلا انگار مثل ی،فیلم رویایی از جلو چشمم میگذرن
مثلا یاد بچگی هام میوفتم اون صحنه ک ب بابام مبکفتم فردا صبح حلیم بخر زمستون بود بابام میرفت میگرفت میاورد
یا کنار بخاری ب شعله هاش نگا میکردم تا خوابم ببره شبایی ک کوله پشتیمو برمیداشتم میرفتم خونه مادر بزرگم میخوابیدم
بعضی اتفاق ها و خاطره فراموش نمیشن قدر لحظه هامون و بدونیم تا وقتی کنار هم هستیم چشم دیدن همو نداریم و بعد دلتنگهم میشیم