کلاس اول ک بودم یه دوستی داشتم بهش علاقه عجیبی داشتم. نمیدونم چیشد ک وسط سال از مدرسه ما رفت و من خیلی غصه خوردم و دیگه هیچ خبری ازش نداشتم ولی گاهی تو ذهنم ب یاد میاوردمش.
تقریبا سی سال از اون روزا گذشت تا دخترم رفت کلاس اول .یه دوست پیدا کرد ک خیلی صمیمی شدنو بعد از تعطیلات بهش زنگ زد و میگفت من دلتنگتم و از دلتنگی گریه میکنم .
تو جشن الفبای پایان سال مادر دوست دخترم رو دیدم ...خودش بود...اول شک داشتم ولی اونم منو بیاد آورد.. بهم گفت ک دخترم همش اسم دخترت رو زبونشه...
هنوزم نمیدونم دوستم همونقدر بمن محبت داشت ک من داشتم یا نه...ولی قشنگ حس میکنم دخترش ب دخترم همونقدر محبت داره