ذهنم خیلی حساسه به کوچکترین چیزا گیر میده مثلا یه مدت رو رفتار پدر شوهرم حساس میشم وهی تو ذهنم فحشش میدم به خاطر اینکه واقعا ازش میترسم که پاچه ام روبگیره
باز الان روی آزمون تو شهری م حساس شدم ودارم همش اون پارک دوبل که خراب کردم تو ذهنم مرورگیکنم میگم اگه اونجا یک ذره فرمون نمیچرخونم پارکم خوب شده بود وقبول میشدم
واقعیتش خیلی حالم بده و همش گیر میده به هرچی چکار کنم به نظرتون؟؟؟؟
یا دارم تو ذهنم میترسم که آخر هفته که برم خونه پدر شوهرم دعوام نکنه که چرا هفته ی قبل نیومدی؟
آخه جاری های دیگه ام خیلی پاچه خوار ند و هفته ای دو سه بار همشون میرن اونجا
ولی من با اینکهه پدر شوهرم فامیل بابامه حالم ازش به هم میخوره و آرزو میکنم بمیرم ولی خونشون نرم
از یه طرف ازش میترسم که نرم