امشب توماشین پدر شوهرم نشسته بودم خواهرشوهرمم کنارم نشسته بود طوری که پشتشو ب من کرده بود
ینی قبلش از زبون دختر داییش ی حرف خیلی زشتی زد منم گفتم محیا چقد بیشعوره
چون باهاش رفیقه گفت تو بیخود میکنی ب محیا میگی بیشعور
چون خیلی سلیطس بهش هیچی نگفتم ولی از اون اول تا آخر تو ماشین پشتشو کرد بهم و شالو گرفت رو صورتش ک منو نبینه
منم موقع پیاده شدن بهش گفتم همونطور ک پشتتو بهم کردی خدا پشتشو کنه بهت چون من به توکاری نداشتم
اونم جیغ کشید و گفت کثافط خدا زندگیتو نابود کنه حمله کرد سمت در ماشین منم درو محکم بستم
حالا اومدم خونه فقط زار زدم
شوهرمم شیفته خونه نیس
دارم دیوونه میشم یکی بهم بگه چیکار کنم😭😭😭😭😭
اینم بگم از اولش خیلی بهم حسادت میکرد مادرش جرات نداره جلوش قربون صدقه ی بچم بره