گاهی سکوت فریاد میزند
کوه غم هستم و درد میکشم که مجبورم فقط نظاره گر باشم بدون اینکه کاری از دستم بر بیاد ..
مبارک نیست روز تولدم روز مرگ آرزوهام ..
دلم میخواست باقی عمرم رو هدیه بدم به آدمهایی که شاد هستند و از زندگی لذت میبرند ..
سیگاری آتش میزنم در دودش غرق میشوم و در خلسه فرو میرم و این آهنگ رو با خودم زمزمه میکنم: مستی ام دیگه درد منو دوا نمیکنه ، غم با من زاده شده منو رها نمیکنه ، منو رها نمیکنه .. شب که از راه میرسه ، غربتم باهاش میاد ...
چهل و یک سالم شد ..
خودم باورم نمیشه ،