خونه مادرشوهرم بودیم برای ۳ روز چون خونمونو سم زده بودیم امشب قرار بود برگردیم خونه یه مقدار پتو شوهرم رفته بود خونه آورده بود ک خونه مادر شوهرم بشورم ...شوهرم داشت چایی میخورد گفتم کی پتو هارو میبری حیاط فلانی ک بشوریم زود تر تموم بشه بریم خونه فردا بچه مدرسه میره ک یه دفعه داد زد خفه شو دهنتو ببند هروقت دلم خواست میبرم جلوی جاریم برادرشوهر خواهرشوهرم همه بودن منم دلم شکست بلند شدم ک برم تو اوتاق بشیم گریه م گرفت ک دیدم بشقاب پرت کرد پشت سرم ک بهم نخورد فوش داد ک برای من گریه نکن چرا گریه میکنی ..فقط گفتم واسه خودم گریه میکنم ک لیوان پرت کرد از گوشه گردنم رد شد واقع شوکه شدم کاسه این کارش ک چرا همچین کاری کرد من ک تحقیرش نکردم اون هرچی دلش خواست گفت ک بره گم بشه خونه کلید خونه رو ک داره حالا من حاظر شدم ک بیام خونه داد بیداد ک گوه میخوره بره خونه باید پتو هارو بشوره ک خواهر شوهرم گفت من میشورم تو چیکار داری اون بنده خدا پتو هارو شست من با جاریم اومدم خونم ....هنوز دارم گریه میکنم ک چرا لیوان رو پرت کرد واقعا جرا اگه بهم میخورد چی یعنی اصلا براش مهم نیستم