سینی چای و گل و مردی که مانند تونیست
یک دل مرده که دیگر گیر و پابند تو نیست
بین جمعیت صدای خنده ات پیچید و بعد...
تاسرم چرخید دیدم حیف! لبخند تو نیست
النکاحُ سنتی!آیا وکیلم من؟بله
زیر لب با بغض گفتم این که پیوندِ تونیست
باعسل کامِ منِ بیچاره شیرین ترنشد
تلخ میبوسم لبی را که لبِ قندِ تونیست
تو قسم ها خورده بودی میرسی روزی به من
آااای این کابوسِ واضح مثلِ سوگندِ تونیست
بعد از این باید فراموشت کنم؛ ازاین به بعد...
شاعرِ این شعرِ غمگین آرزومندِ تونیست 
کودکی آشفته را هم چند سالی بعد ازاین 
می فشارم سخت در آغوش و فرزندِ تونیست 
می پرم ازخواب و یادم نیست چیزی را به جز...
سینیِ چای وگل و مردی که مانند تو نیست...