هیچوقت اعتقاد نداشتم که عشق فقط یه بار اتفاق میفته. تا جایی که یادمه توو زندگیم خیلی عاشق شدمُ هم درست هم غلط.
آخرین بار ۴ سال پیش بود که بعد از کلی گشتن دنبال عشقی که دنبالش بودم برای اولین بار با یه احساس عشق بالغانه مواجه شدم که برای اولین بار توو زندگیم دو طرفه بود. دقیقا روز دوم خرداد سال نود و هشت. بهش میگفتم دلبر فتنه گر دوم خردادی من...
توو این ۴ سال فکر نمیکنم ۴تا خاطره ی بد هم ازش داشته باشم. بهترین اتفاق زندگیم بود و قشنگترین احساسات عمرم رو باهاش شریک بودم. برای منی که بیشتر عمرمو تنها زندگی کردم و به تنهایی عادت داشتم و حتا ازش لذت هم میبردمُ حضور کسی که این رو درک میکرد و میشد در کنارش دو نفری تنها بود یه موهبت خیلی بزرگ بود. سه ماه پیش این رابطه تموم شد بنا به دلایلی که گفتنش خیلی زمان میبره اما خلاصه ش اینه که خونواده ها نذاشتن و فشار آوردن بهمون. رابطه ای که عاشقانه شروع شد بنا به مصلحت جفتمون عاشقانه هم تموم شد.
اینکه یه رابطه خوب تموم بشه خیلی بده
شاید بزرگترین رنجی که میشه تحمل کرد توو عشق همین باشه چون همیشه یه جای خالی می مونه توو پیکر آدم و زخمی باز میشه رو قلبت که هیچوقت خوب نمیشه.
من هنوزم فکر میکنم یه روزی شاید دوباره بتونم کنارش باشم و اون احساسات رو تجربه کنم دوباره. دلتنگی چیزی نیست که با فراموشی خوب بشه.
توو بهترین شرایط میاد یفه تو میگیره و از پا درت میاره. چه اتفاق بدی توو زندگی بیفته چه خوب یادش میفتم و دلم میخواد اونم شریک غم و شادیم می بود.
خیلی بده یه رابطه خوب تموم بشه.